شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۰۴
کد مطلب : ۱۲۷۲۷
بازار در تونل زمان
۰
«وازاریه» را میتوان غبارروبی از داستان شکلگیری «بازار» به عنوان قلب تپندهی پایتخت دانست. یکی از قطبهای اقتصاد کشور که زمانی نماد هویت تهران بوده و حتی در نقشهی دارالخلافهی عهد ناصری (آنزمان که این شهر فقط پنج محله داشته) نیز دردانهی این شهر به حساب میآمده است. به تعبیر گفتار متن فیلم: «از میدان ارگ و کاخِ شاهی در شمال تا دروازهی شاه عبدالعظیم در جنوب.» منطقهای که بسیاری از تحولات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگیِ تاریخ معاصر به دست آدمهای آن انجام شده؛ و به همین دلیل باید گفت پرداختن به اهل بازار، به عنوان افرادی که منشاء این تحولات گسترده بودهاند، در حقیقت، بیش از یک ضرورت ساده بوده است. پرداختن به این قشر از آدمهای متموّل تاریخ، متاسفانه تا کنون مغفول مانده بود و احتمالاً این نکته ریشه در کمبود منابع تصویری مورد نیاز برای ساخت فیلم داشته است. نکتهای که البته در مستند مورد بحث نیز از همان دقایق نخستین، خود را به رخ میکشد؛ جایی که بعد از تاکید بر نصب و راهاندازی تلگرافخانهی بازار (آنهم پس از ارگ سلطنتی) و همچنین بهای گزاف آن (که گوینده میگوید: هزینهی ارسال چهار کلمهاش با خرید «یک مَن تنباکوی اعلای خوانسار» مساوی بوده!) به واپسین تلگراف میرزا تقیخان امیرکبیر، پیش از شهادت او اشاره میشود اما آنچه که این جملههای غمانگیز و تکاندهنده را همراهی میکند فقط تصویر مُهرهای دستسازی است که عنوانهای «قائممقام» و «صدراعظم» روی آن حک شده و هیچ ربطی به این نامهها ندارد.
بههرحال تولید مستندی که با این فقرِ منبع ساخته شده را باید ستود و به تلاشهای سازندهاش برای مصور کردن متن پژوهش آن احترام گذاشت. شاید هم از این رو است که در «وازاریه» در کنار نمایش محلههای قدیمی و همچنین بخشهایی از بازار بزرگ که دیگر وجود ندارند (نظیر: بازار آهنگران، کفاشها، صحافها، زرگرها و توتونفروشها) اشاره به برخی اسامی خیابانها (بهعنوان نمادهایی برای یادآوری برخی مقاطع مهم تاریخی) در دستور کار قرار دارد. خیابانهایی که هرکدامشان دنیایی از خاطره با خود دارند: بهارستان، ستارخان، باقرخان، پانزده خرداد، امام خمینی، انقلاب، آزادی و...
به این ترتیب وقتی در فیلم به امضا شدن فرمان مشروطه (در تابستان ۱۲۸۵ خورشیدی)، تاسیس بانک ملی ایران از پیِ انحلال بانک شاهی و سپس لغو شدن اختیار محمدعلی شاه (برای اعطای امتیاز به روسیه و انگلیس) اشاره میشود، ابتدا تابلوی کوچهی «بانک» و سپس آیهی شریفهی «نصر من الله و فتح قریب» را میبینیم که گوشهای از یک کتیبهی کاشیکاری شده است؛ و یکی از مهمترین فرازهای تاریخ معاصر ایران را به موجزترین و در عین حال سادهترین شکل بازگو میکند.
مستند «وازاریه» در کنار معرفی برخی چهرههای مشهور در میان بازاریها (نظیر: حاجبالدوله، حاج محمدحسن امینالضرب و ارباب جمشیدِ جمشیدیان) که این روزها فقط به عنوان چند «اسم» بر تارک برخی راستههای معروف و همچنین بعضی محلههای قدیمی تهران شناخته میشوند، فرازهایی از تاریخِ بازار (شامل: تاسیس بانک شاهی، اعطای امتیاز تنباکو به این بانک، فتوای حرام بودن استعمال تنباکو از سوی میرزای شیرازی و مهمتر از همه، صدور فرمان مشروطیت) را روایت میکند؛ بی آن که تلاش کند تا ردپای این افراد را در روزگار فعلی و کوچهپسکوچههای بازار بزرگ جستوجو کند. اشارهی گفتار متن نیز این نکته را تایید میکند: «بازار همان است [که بود] اما انگار در سودای زمانه، چیزی از گذشته به یاد ندارد. حجرهها، کاروانسراها و راستهها همگی در روزمرّگی گم شدهاند؛ و از آن تجّارِ قدیمی چیزی نمانده؛ جز چند قاب عکس و عتیقههایی [از ابزار کار آنها] که در خیابان منوچهری به فروش میرسند.»
در نهایت، آنچه که در لایههای بعدی «وازاریه» حسرت از این همه کمتوجهی نسبت به از دست رفتن اسناد و نشانههای مهم تاریخی را دوچندان میکند (در فیلم، پریدخت جمشیدیان، از نوادگان ارباب جمشید، برای تشویق دیگران، تعدادی از مدارک و دستنوشتههای پدربزرگ خود را به مرکز حفظ اسناد اهدا میکند تا از آنها نگهداری شود) تصویری از ناصرالدینشاه است که ظاهراً او را در جشن پنجاهمین سالگرد سلطنت قاجار نشان میدهد. سندی از همراهی و بیعت برخی اعیان با او (آنهم در غیبت بازاریهای دلآزرده از ماجرای امتیاز تنباکو و بانک شاهی) که آنها را در کنار یک مجسمهی فلزی از شاهِ «شیفتهی دوربین» نشان میدهد؛ مجسمهای که بیشک همراه با خاطرهی تلخِ دیگر حکمرانانِ نالایقِ قجری، در خندقهای دارالخلافهی ناصری مدفون شده و اینک حتی تندباد فراموشی نیز مکان آن را به یاد نمیآوَرَد!
امید نجوان
بههرحال تولید مستندی که با این فقرِ منبع ساخته شده را باید ستود و به تلاشهای سازندهاش برای مصور کردن متن پژوهش آن احترام گذاشت. شاید هم از این رو است که در «وازاریه» در کنار نمایش محلههای قدیمی و همچنین بخشهایی از بازار بزرگ که دیگر وجود ندارند (نظیر: بازار آهنگران، کفاشها، صحافها، زرگرها و توتونفروشها) اشاره به برخی اسامی خیابانها (بهعنوان نمادهایی برای یادآوری برخی مقاطع مهم تاریخی) در دستور کار قرار دارد. خیابانهایی که هرکدامشان دنیایی از خاطره با خود دارند: بهارستان، ستارخان، باقرخان، پانزده خرداد، امام خمینی، انقلاب، آزادی و...
به این ترتیب وقتی در فیلم به امضا شدن فرمان مشروطه (در تابستان ۱۲۸۵ خورشیدی)، تاسیس بانک ملی ایران از پیِ انحلال بانک شاهی و سپس لغو شدن اختیار محمدعلی شاه (برای اعطای امتیاز به روسیه و انگلیس) اشاره میشود، ابتدا تابلوی کوچهی «بانک» و سپس آیهی شریفهی «نصر من الله و فتح قریب» را میبینیم که گوشهای از یک کتیبهی کاشیکاری شده است؛ و یکی از مهمترین فرازهای تاریخ معاصر ایران را به موجزترین و در عین حال سادهترین شکل بازگو میکند.
مستند «وازاریه» در کنار معرفی برخی چهرههای مشهور در میان بازاریها (نظیر: حاجبالدوله، حاج محمدحسن امینالضرب و ارباب جمشیدِ جمشیدیان) که این روزها فقط به عنوان چند «اسم» بر تارک برخی راستههای معروف و همچنین بعضی محلههای قدیمی تهران شناخته میشوند، فرازهایی از تاریخِ بازار (شامل: تاسیس بانک شاهی، اعطای امتیاز تنباکو به این بانک، فتوای حرام بودن استعمال تنباکو از سوی میرزای شیرازی و مهمتر از همه، صدور فرمان مشروطیت) را روایت میکند؛ بی آن که تلاش کند تا ردپای این افراد را در روزگار فعلی و کوچهپسکوچههای بازار بزرگ جستوجو کند. اشارهی گفتار متن نیز این نکته را تایید میکند: «بازار همان است [که بود] اما انگار در سودای زمانه، چیزی از گذشته به یاد ندارد. حجرهها، کاروانسراها و راستهها همگی در روزمرّگی گم شدهاند؛ و از آن تجّارِ قدیمی چیزی نمانده؛ جز چند قاب عکس و عتیقههایی [از ابزار کار آنها] که در خیابان منوچهری به فروش میرسند.»
در نهایت، آنچه که در لایههای بعدی «وازاریه» حسرت از این همه کمتوجهی نسبت به از دست رفتن اسناد و نشانههای مهم تاریخی را دوچندان میکند (در فیلم، پریدخت جمشیدیان، از نوادگان ارباب جمشید، برای تشویق دیگران، تعدادی از مدارک و دستنوشتههای پدربزرگ خود را به مرکز حفظ اسناد اهدا میکند تا از آنها نگهداری شود) تصویری از ناصرالدینشاه است که ظاهراً او را در جشن پنجاهمین سالگرد سلطنت قاجار نشان میدهد. سندی از همراهی و بیعت برخی اعیان با او (آنهم در غیبت بازاریهای دلآزرده از ماجرای امتیاز تنباکو و بانک شاهی) که آنها را در کنار یک مجسمهی فلزی از شاهِ «شیفتهی دوربین» نشان میدهد؛ مجسمهای که بیشک همراه با خاطرهی تلخِ دیگر حکمرانانِ نالایقِ قجری، در خندقهای دارالخلافهی ناصری مدفون شده و اینک حتی تندباد فراموشی نیز مکان آن را به یاد نمیآوَرَد!
امید نجوان